لازم ترین دانش بر تو آن است که از عمل بدان پرسیده می شوی . [امام علی علیه السلام]
آهنگ جوانی-عاشقانه
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
خدایا با من حرف بزن

کیهان :: چهارشنبه 85/9/8 ساعت 12:55 صبح

به نام تو ای مهربانترین

چند روز پیش تو یکی از مجلات داستان لطیف و تاثیر گذاری خوندم ?اینجا مینویسم تا دیگران هم لذت ببرن

مرد نجوا کرد?خدایا با من حرف بزن ...پرنده شروع کرد به خواندن? اما مرد نشنید.مرد فریاد زد خدایا با من حرف بزن!رعد در پهنای آسمان غرید?اما مرد گوش نکرد.مرد به جستجوی خدا پرداخت و گفت:خدایا?به من اجازه بده تا تو را ببینم ?ستاره ها به روشنی درخشیدند اما مرد توجهی نکرد.مرد با فریاد گفت:خدایا به من معجره ای نشان بده و یک زندگی تازه آغاز شد(موجودی متولد شد) اما مرد پی نبرد .

مرد به گریه افتاد و از روی نا امیدی فریاد زد? خدایا مرا لمس کن و اجازه بده بدانم که اینجا هستی پس خدا پایین آمد و مرد را لمس کرد اما مرد پروانه را از خود راند و دور شد.

به خاطر داشته باش هرگز از نعمات خدا و برکاتش دوری نکن.شاید برکات خدا به شکلی که انتظارش را نداری بر تو ظاهرشود ?پس در اطرافت به دقت بنگرو برکات خود را پاس دار.


نوشته های دیگران(بدون)

...وخدا مرا دوست دارد

کیهان :: چهارشنبه 85/9/8 ساعت 12:51 صبح

 

  

 چند وقتی بود که مریض نشده بودم. دیگه داشتم نا امید می شدم. با خودم می گفتم : این قدر بد شدی که حتّی خدا هم ازَت قطع امید کرده. حتّی حاضر نیست توی این دنیا سبکت کنه. آخه وقتی به خودم نگاه می کنم شرمنده میشم...امّا نه ..مثل اینکه دوباره حالم بد شده. صبح نشده حالم بد شد. یه سرما خوردگی سخت..

    فرض کن یه آدم بسیار محترم که به همه لطف داره. اون وقت شما بیایی جلو همۀ مریدهاش بی دلیل بزنی توی گوشش. اون هم هیچ عکس العملی نشون نده. اصلاً به روی خودش نیاره. مثل اینکه اتّفاقی نیفتاده. بعداً یواشکی اشاره کنه که حالا تا بعد. و شما میدونید که هر روزی نیست که چند بار بهش نیاز نداشته باشید. حالا بیا و درستش کن. اگه توی جمع حال آدمو می گرفت، خیلی سبک تر بود. لااقل بعداً دیگه کاری به کارمون نداشت. توی بزنگاه آدمو رها نمی کرد. چه حالی بهمون دست میده؟! حالا یه آدمی که اصلاً اهل انتقام هم نیست و اصلاً این اتفاقها هیچ ضربه ای به شخصیتش نمی زنه. بقیه هم اگه دوستش دارند و مریدشند نه به خاطر دستگیری هاشه. بلکه بقیه بهش عشق می ورزند و حاضرند براش هر کاری بکنند. حالا شما یه جسارتی به این آدم کردید؛ این جا دیگه آدم می خواد زمین دهان باز کنه و درستی قورتش بده. حتّی نمی خواد روی زمین راه بره.

   امّا قربون خدا برم که نمیذاره سر بزنگاه حال ما رو بگیره. به هر بهانه ای شده همین جا سبکمون می کنه. گاهی یه ضرری به آدم می زنه. گاهی یه بلایی مریضیی چیزی و ... همین جا راحتمون می کنه که بعداً جلو مریدهاش توی صحنۀ محشر حالمونو نگیره. 

 

   خدا ممنونتم. چاکرتم. واسَت می میرم. لطف کردید مریضمون کردید. مطمئن شدم هنوز هم دوستم دارید...

 

   «خدا جون! نمی دونم کدوم موقع بیشتر باید شکرت رو بجا بیارم. اون موقعی که سالمم و نیرومند. اون موقعی که خیلی راحت می تونم از نعمتهات استفاده کنم. اون موقعی که خیلی راحت می تونم عبادتت رو بجا بیارم و تو رو از خودم راضی کنم..یا الان که توی بستر بیماری افتادم.. اون هم نه فقط یه بیماری. طبق وعدۀ خودت چیزی که باهاش پاک میشم. حالتی که توی اون نگاه ویژه به من داری.. به همین بهانه گناهام رو از کارنامه ام حذف می کنی..از کثافت بدیها خلاصم می کنی..و توبه رو به یادم میاری..»(صحیفۀ سجّادیه دعای وقت بیماری)

   خدا .....

   شکرت...


نوشته های دیگران(بدون)

لحظه ی دلتنگی ...!

کیهان :: چهارشنبه 85/9/8 ساعت 12:14 صبح

سکانس اول امام رضا

شخصی نزد امام رضا آمد و عرض کرد : آقاجان ما را هم از دعای خیرتون فراموش نکنید. امام هشتم در جواب گفت : مگر من فراموش می کردم که تو یاد آوری کردی ؟ شخص کمی فکر کرد و گفت : بله خب ، درست می فرمایید شما امام امت هستید و بر احوال امت آگاهید و نیازی به یادآوری من نبود. امام رضا رو به شخص گفت :درست نفهمیدی،بگذار برایت بهتر بگویم، آن لحظه که تو در دلت می گفتی ای کاش امام رضا به یاد من هم باشد همان لحظه من دستم را بالا برده بودم و داشتم برای تو دعا می کردم ..... این تو نبودی که یاد امامت افتاده بودی ، این امامت بود که یاد تو افتاده بود!

*********

سکانس دوم خدای امام رضا

تا به حال شده از دست مردم دنیا خسته بشی؟ تا به حال شده از گذر زمان خسته بشی ؟تا به حال شده دنیا برات خیلی کوچک بشه ؟  شده احساس بکنی دوست داری با خدایت حرف بزنی درد ودل کنی ؟! آن لحظه که تو دلت گرفته بود آن لحظه که تو دوست داشتی با خدات مناجات کنی همان لحظه خدا داشت در عرشش تو را صدا می زد!  این تو نبودی که دوست داشتی با او درد و دل کنی این او بود که دوست داشت راز و نیاز بنده ی خود را بشنود! این او بود که تو را شب بیدار کرد و گفت از دلت برایم بگو! مگر غیر از این بود که آن لحظه دوست داشتی پرواز کنی ؟ مگر غیر از این بود که این دنیا برات کوچیک شده بود ؟ آن زمان خدا داشت تو را صدا می زد:

ای بنده من کجا می ری؟..... بنده ی من نکنه اشتباه بکنی ؟...... بنده ی من می دونی من چقدر تو را دوست دارم ؟ .... بنده ی من نمی خوای با من حرف بزنی نمی خوای با من درد و دل کنی؟.... بنده ی من،‏ من به حرفهات کامل گوش می دم بیا برای خودم بگو ....بنده ی من نکنه سراغ کس دیگری بروی .... بنده ی من نکنه ناامید بشی...!

*********

سکانس آخر مناجات با خدای امام رضا

خدایا تو چرا من رو صدا می زنی؟ .... تو چرا دوست داری من با این همه گناهم سراغ تو بیام .... خدایا چرا دوست داری حرفهای دل من رو بشنوی؟ .... خدایا چرا اینقدر بنده ای حقیرت را دوست داری؟ .... چه قدر لحظات زیبایی است این لحظات دلتنگی ، زمانی که تو من را می خواندی و من از خودم و این دنیا  خسته می شدم و دوست داشتم به سوی تو پرواز کنم .... خدایا تو منرا بار دیگر صدا بزن من هم به حال خودم  زار می زنم:  ظلمت نفسی

گفتم دل و دین بر سر کارت کردم / هرچیز که داشتم نثارت کردم

گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی / این من بودم که بی قرارت کردم 


نوشته های دیگران(بدون)

گفتی از عشقت دم نزنم

کیهان :: چهارشنبه 85/9/8 ساعت 12:14 صبح

یک نفس ای پیک سحری/ بر سر کویش کن گذری / گو که ز هجرش به فغانم به فغانم

ای که به عشقت زنده منم /گفتی از عشقت دم نزم/  من نتوانم نتوانم نتوانم

من غرق گناهم / تو عذر گناهی / روز شبم را تو چو مهری و چو ماهی

چه شود گر مرا رهانی ز سیاهی ؟

ما را به جرم عاشقی مواخذه می کنند .... و تو چه دانی که عشق چیست ؟

مدت زیادی بود که از احکام ارتباط با خدا برای همه و خودم نوشتم ، نوشتم که خوب باشید و از فرصتها استفاده  و راه درست را انتخاب کنید و به خدایی که در این نزیکی است  تقرب بجویید. مدت زیادی بود که نوشته های زیبایی که شنیده بودم را می نوشتم نوشته هایی که در واقع با بازی با کلمات زیبا می نمود . مدتها گذشت تا فهمیدم همه آنها خیالی باطل بود.

این بار می خواهم از لیلی و مجنون بنویسم از شیرین و فرهاد از عشق بنویسم ....

این بار اماده ام تا بگویم که بهشت و جهنم را فراموش کنید و به سوی شیرین ترین لذت بشتابید! لذتی که برای آن خلق شدیم. عشق اما نه خودخواهی ، عشق و فنا . و فقط جرعه ای از آن کافی است تا تمام نوشته های پرمعنای دیروز بی معنی گردد.

نیامده تا سخت و سنگین و زیبا بنویسم آماده ام تا ساده و خودمانی اما از عمق وجود بنویسم . اماده ام تا بعضی کلمات سنگین را که وجود ناچیز من و انسانهای دیگر گاهی حس و گاهی فراموش می کنند را معنا کنم. تا این کلمات را به خاطر بسپاریم

می دانم کار بسیار سختی است اما امیدوارم همان کسی که هر که را بخواهد هدایت می کند مرا کمک خواهد کرد

برایم دعا کنید   

چون باده بجوشم /در جوش و خروشم / من سر زلفت به دو عالم نفروشم

********** 

پاورقی :

متن زیر فکر شروع وبلاگ بود که در وبلاگ قبلی نیز موجود است


نوشته های دیگران(بدون)

اگر با دیگرانش بود میلی

کیهان :: چهارشنبه 85/9/8 ساعت 12:14 صبح

  سه شنبه ساعت 8 شب جمکران

از راههای دور آمده بودند ، هریک به امید و آرزویی ،  آمده بودند تا با تو درد و دل کنند، از غمها وشادیهاشان برای تو بگویند..... من هم آمده بودم فقط به امید دیدار تو ، آماده بودم تا تو را ببینم و سرمست شوم و برم. با خودم پیاله ای آورده بودم تا تو آن را پرکنی، اما آنقدر دست خالی بودم که می ترسیدم ظرفم را پیش بگیریم. به خود جرات دادم پیاله ام را جلو آوردم و تقاضای یک جرعه از دیدارت کردم ....

*****************

شنیده بود  خانه لیلی به اهل شهر شیر می دهد و چه بهانه ای بهتر از این برای دیدن دوباره روی لیلی ،  سریع ظرفی اماده کرد تا او هم در صف انتظار مردم شهر قرار بگیرد ، لیلی خوب می دانست که مجنون فقط برای دیدن او آماده و نه برای شیر ....

مردم شهر یکی یکی از خانه لیلی می رفتند تا نوبت به مجنون رسید ، لیلی بر خلاف همه ظرف مجنون را شکست، مجنون از حرکت لیلی سرمست شد بار دیگر ظرفی تهیه کرد و در صف انتظار ایستاد، لیلی بازهم ظرف مجنون را شکست. مجنون سرمست تر از قبل شد بار دیگر ظرفی تهیه کرد و در صف ایستاد، لیلی بازهم ظرف مجنون را شکست ....  لیلی بازهم ظرف مجنون را شکست ..... لیلی بازهم ظرف مجنون را شکست ....

 جمعی از غافلان  رو به مجنون کردند و گفتند :مگر نمی بینی معشوق ظرف تو را می شکند! مگر نمی بینی در میان این جمع جواب تو را نمی دهد ؟ مگر نمی بینی تو را می راند ؟! مجنون سرمست جواب داد :

اگر با دیگرانش بود میلی***** چرا ظرف مرا بشکسته لیلی؟

 

********************

سه شنبه ساعت 11 شب جمکران

و تو ظرف مرا  شکستی...... تو خودت را به من نشان ندادی تا هفته دیگر بیایم، به من گفتی هفته بعد هم در صف انتظارت قرار بگیرم، به من آرام و بی صدا گفتی یک بار دیگر مشتاق دیدار تو باشم، راستی تو چرا مرا به این صف کشاندی و نگذاشتی بروم؟ چرا خواستی یک بار دیگر در جرگه عشاق دیدارت قرار بگیرم واضح تر بگویم تو چرا می خواستی من را یک بار دیگر ببینی ....؟! حال من جار می زدم :« ایهالناس من خریدار دارم ! من با همین دست خالی، من با همین چهره سیاه، من با همین ناتوانی ، من با همین بی ارزشی ، خریدار دارم! »

اگر با دیگرانش بود میلی **** چرا ظرف مرا بشکسته لیلی؟؟

هیچ کس نفهمید چطور ظرفش شکسته شد فقط می دانست کسی هست که دوست دارد آنها باردیگر بیایند .... بار دیگر بیایند .... باردیگر بیایند!

بشکن دل بی نوای ما را ای عشق / این ساز شکسته اش خوش آهنگ تر است


نوشته های دیگران(بدون)

<      1   2   3   4   5      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ظرفیت خواستن
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
آهنگ جوانی-عاشقانه
کیهان
Link to Us!

آهنگ جوانی-عاشقانه

Hit
مجوع بازدیدها: 26732 بازدید

امروز: 14 بازدید

دیروز: 13 بازدید

Archive


آرشیو نوشته های کیهان
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
بهار 1386
پاییز 1385

LOGO LISTS


In yahoo

یــــاهـو

My music

Submit mail