هر کس ادعا کند که به انتهای دانش رسیده است، نهایت نادانی خود را آشکارساخته است . [امام علی علیه السلام]
آهنگ جوانی-عاشقانه
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
برای تو به خاطرم.......

کیهان :: چهارشنبه 85/9/8 ساعت 10:31 عصر

در حالیکه لبانم بسته است و خاموشم

برای تو من زنده ام در حالیکه اشکهایم را پنهان میکنم

اما در دلم فروزان می ماند فانوس خواستن و عشق

برای تو به خاطر تو زندگی آورده است کتاب روزهای گذشته را

و خاطرات بسیاری مارا احاطه کرده است

بی پرسش چه بسیار پاسخ یافتم

دیدیم که چه میخواستیم و چه به دست آوردیم

اما در دل فروزان می ماند فانوس خواستن و عشق

برای تو به خاطر تو چه بگویم که دنیا با من چه عداوتی کرد

حکم کرد که من زندگی کنم اما بدون تو

نادان است آنکه بگوید تو برای من غریبه ای

مردم چه بسیار بر ما ستم کردند عزیزم

اما در دل فروزان می ماند فانوس خواستن و عشق

برای تو به خاطر تو ......

 

((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))

((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

 


نوشته های دیگران()

خانه خراب

کیهان :: چهارشنبه 85/9/8 ساعت 10:31 عصر

شبیه رویاها شده ای

احلامی که حتی کولی ها

 تعبیرش را نمیدانند

من خسته ام

          و عقربه ها فرسوده ام میکنند

           ابر تنهاییم خاکستریست

                   و خورشید نگاهت

                       تقدیر ها از من دور است...

به رنگ سالها شده ای

به رنگ خوشی های دور دست  کودکی

و دیگر دلم را مپرس ! تو از زمان رفته ام عزیز تری

         و از آرزوی آن سوی ویترین کودکیم بزرگتر ...

محکومم به فرموشی و آیا از یادخواهم برد تو را؟!          مصرع بی قافیه ای ست

                   شعر به خاکسپاری این لحظه های دوری

در گورستان دلم

و چون از خاطر تو رفتم

                    رفتم از یاد هزاران یاد

                                     رفتم از رویای هزاران خواب

و چه شد نازنینم!

که گم کردی مرا؟

ای که بسته کادویی دلم را یافتی از لای غبار فراموشی سالها

                               و تبسم رادر آیینه خواستی

                                         و دستان فراموش شده ام را

                                               در فاصله کوتاه دو سایه؟

و چه شد که فرمان دادی

- برو! و من آن کردم

و اینگونه بود که گم کردی مرا...

تنهایم و غریب لای دفتر خاطرات ذهن

دستانم بوی جوهر میدهند

    و هیچ واژه ای بر کاغذ نیست

       بغضی گرسنه      واژه هایم رامیخورد

فال قهوه ام تعبیر شده

و تقویم ها پیرم می کنند و من... بیش از این گفته بودم

پایت را از دلم بیرون بکش !

اینهمه ویلا . خانه شمال شهر آخر کلبه دل من مگر چه داشت؟

به کاهدان زدی مرد!

اما نه... قاضی میشوم و....     حبست میکنم همانجا!

  زنجیرت میکنم به دهلیزها

  دستانت را ... و ... بغض لعنتی ..  خانه خرابم کردی مرد!!..

 

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

 


نوشته های دیگران()

بغض..........

کیهان :: چهارشنبه 85/9/8 ساعت 10:31 عصر

صدایت می زنم خاموش

با ته مانده بغضی که دلم را پاره می کند

               از بس که فرو بلعیده ام ...

شب ساده ای ست       بی حضور جیر جیرکها

              و آسمان پر از ستاره  های پولکی

                         ومن تنها ترین شهروند این شهر!

بدون من مسافر کدام دل؟ غریبه کدام سرزمینی ؟

    و با دلم چه کردی  که چنین می خواهدت ؟

ای خوبتر از باران بر خاکستر تنهائیم

 نمی باری دگر ! و من بی حضور دستهایت  آنقدر تنهایم که گریه را از یاد برده ام ...

           رویای کدام دل شده ای ؟؟؟

                                                                       بدون من

          به امید تپش های که زنده ای ....؟

                                                                        بدون من

          و آیا نازنینم از یاد برده ای مرا ؟

صدایت می زنم وچشمانم تار می شوند

از هجوم اشک

گر چه آمدنت رویای غریب  این دل شده است

لیک غرورم پادشهی سنگ دل است

  دل سنگ و سخت کاش می شد عزیز

من فریاد نکنم تو بشنوی !   دیوانه !!

دلم تنگ است برای خنده هایت

برای غرورت برای تمام درک نکردن هایت

تمام اخمها تمام نامهربانی هایت

تمام  بهانه هایت برگرد بیا و این شب تاریک را صبحی دیگر بخش

صدایت می زنم خامش   با ته مانده بغضی که دلم را پاره می کند

  از بس که فرو بلعیده ام .... هم فاز دیگری !!!!!      

دلم برایت تا بی انتها  تنگ شده        همینو دارم بگم

 

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

 


نوشته های دیگران()

تفاوت دختران وپسران ................o

کیهان :: چهارشنبه 85/9/8 ساعت 10:31 عصر

آینده:

یـک زن تــا زمانیکه ازدواج نکرده نگران آینده است. یک مرد تا زمانیـکـه ازدواج نـــکرده هــــرگز نگران آینده نخواهد بود.

موفقیت:

یــک مرد موفق کسی است که بیشتر از آنچه هـمــسرش خرج میکند درآمد داشته باشد. یک زن موفق کسی است که بتواند چنین مردی را پیدا کند.

ازدواج:

یک زن به امید اینکه شوهرش تغییر کند با او ازدواج میکند،ولی تغییر نمیکند. یک مــرد به این امید با همسرش ازدواج میکند که تغییر نکند، ولی تغییر میکند.

روابط:

اول از همه، یک مرد یک رابطه را یک رابطه بحساب نمی آورد. وقتی رابطه ای تمام میشود، زن شروع به گریه نموده و سفره دلش را برای دوستان دخترش میگشاید و نیز شعری با عنوان "همه مردها نادانند" می سراید. سپس به ادامه زندگیش میپردازد. مرد هنگام جدایی اندکی مشکلاتش بیشتر است. 6 ماه پس از جدایی ساعت 3 نیمه شب یک پنجشنبه، تلفن میزند و میگوید: "فقط میخواستم بدونی که زندگیمو از بین بردی، هیچوت نمی بخشمت، ازت متنفرم، تو یه دیوانه ای، ولی میخوام بدونی باز هم یه فرصتی برامون باقی مونده." نام این کار تماس تلفنی "ازت متنفرم/عاشقتم" است که 99 درصد مردان حداقل یک بار آنرا انجام میدهند. برخی کلاسهای مشاوره ای مخصوص مردان برای رها شدن از این نیاز تشکیل میشود که معمولا تاثیری در بر ندارند.

فیلم کمدی:

فرض کنید چند زن و مرد در اتاقی نشته اند و ناگهان سریال نقطه چین شروع می شود. مردها فورا هیجان زده شده و شروع به خنده و همهمه میکنند، و حتی ممکن است ادای بامشاد را نیز درآورند. زنان چشمانشان را برگردانده و با گله و شکایت منتظر تمام شدنش میشوند.

دست خط:

مردها زیاد به دکوراسیون دست خطشان اهمیت نمیدهند. آنها از روش "خرچنگ غورباقه" استفاده میکنند. زنان از قلم های خوشبو و رنگارنگ استفاده کرده و به "ی" ها و "ن" ها قوس زیبایی میدهند. خواندن متنی که توسط یک زن نوشته شده، رنجی شاهانه است. حتی وقتی می خواهد ترکتان کند، در انتهای یادداشت یک شکلک در انتها آن میکشد.

حمام:

یک مرد حداکثر 6 قلم جنس در حمام خود داد - مسواک، خمیر دندان، خمیر اصلاح، خود تراش، یک قالب صابون و یک حوله. در حمام متعلق به یک زن معمولی بطور متوسط 437 قلم جنس وجود دارد. یک مرد قادر نخواهد بود اغلب این اقلام را شناسایی کند.

خواروبار:

یک زن لیستی از جنسهای مورد نیازش را تهیه نموده و برای خریدن آنها به فروشگاه میرود. یک مرد آنقدر صبر میکند تا محتویات یخچال ته بکشد و سیب زمینی ها جوانه بزنند. آنگاه بسراغ خرید میرود. او هر چیزی را که خوب بنظر برسر می خرد.

بیرون رفتن:

وقتی مردی میگوید که برای بیرون رفتن حاضر است، یعنی برای بیرون رفتن حاضر است. وقتی زنی میگوید که برای بیرون رفتن حاضر است، یعنی 4 ساعت بعد وقتی آرایشش تمام شد، آماده خواهد بود.

گربه:

زنان عاشق گربه هستند. مردان میگویند گربه ها را دوست دارند، اما در نبود زنان با لگد آنها را به بیرون پرتاب میکنند.

آینه:

مردها خودبین و مغرور هستند، آنها خودشان را در آینه چک میکنند. زنان بامزه اند، آنها تصویر خود را در هر سطح صیقلی بازدید میکنند -- آینه، قاشق، پنجره های فروشگاه، برشته کننده ها، سر طاس آقای زلفیان...

تلفن:

مردان تلفن را به عنوان یک وسیله ارتباطی برای ارسال پیامهای کوتاه و ضروری به دیگران در نظر میگیرند. یک زن و دوستش می توانند به مدت دو هفته با هم باشند و بعد از جدا شدن و رسیدن به خانه، تلفن را برداشته و به مدت سه ساعت دیگر با هم شروع به صحبت کنند.

آدرس یابی:

وقتی یک زن در حال رانندگی احساس میکند که راه را گم کرده، کنار یک فروشگاه توقف کرده و از کسی که وارد است آدرس صحیح را میپرسد. مردان این را به نشانه ضعف میدانند. آنها هرگز برای پرسیدن آدرس نمی ایستند و به مدت دو ساعت به دور خودشان میچرخند و چیزهایی شبیه این میگویند: "فکر کنم یه راه بهتر پیدا کردم،" و "میدونم که باید همین نزدیکی باشه، اون مغازه طلا فروشی رو میشناسم."

پذیرش اشتباه:

زنان بعضی اوقات قبول میکنند که اشتباه کردند. آخرین مردی که اشتباهش را پذیرفته 25 قرن پیش از دنیا رفته است.

فرزند:

یک زن همه چیز را در مورد فرزندش می داند: قرارهای دکتر، مسابقات فوتبال، دوستان نزدیک و صمیمی، قرارهای رمانتیک، غذاهای مورد علاقه، اسرار، آرزوها و رویاها. یک مرد بطور سربسته و مبهم فقط میداند برخی افراد کم سن و سال هم در خانه زندگی میکنند.

لباس شیک پوشیدن:

یک زن برای رفتن به خرید، آب دادن به گلهای باغچه، بیرون گذاشتن سطل زباله و گرفتن بسته پستی لباس شیک می پوشد. یک مرد فقط هنگام رفتن به عروسی و یا مراسم ترحیم لباس رسمی برتن میکند.

شستن لباسها:

زنان هر چند روز یک بار لباسهایشان را میشویند. مردها تک تک لباس های موجود در کمد، حتی روپوش و اونیفرم جراحی هشت سال پیش خود را می پوشند و هنگامیکه لباس تمیزی باقی نماند، یک لباس کثیف بر تن نموده و کوه ایجاد شده از لباسهای چرک خود را با آژانس به خشک شویی منتقل میکنند.

(این یکی رو واقعا راست می گه! من خودم تا زمانی که ظرف تمیزی در کابینت موجود بود امکان نداشت ظرف های قبلی را بشورم!!! خوشبختانه ما چند سری بشقاب و قاشق چنگال داشتیم-پیشی)

اسباب بازی:

دختران کوچک عاشق عروسک بازی هستند و وقتی به سن 11 یا 12 سالگی میرسند علاقه شان را از دست میدهند. مردان هیچگاه از فکر اسباب بازی رها نمیشوند. با بالا رفتن سن آنها اسباب بازی هایشان نیز گران قیمت تر و پیچیده تر میشوند. نمونه های از اسباب بازیهای مردان: تلویزیون های مینیاتوری و کوچک، تلفنهای اتومبیل، مخلوط کن و آب میوه گیری، اکولایزرهای گرافیکی، آدم آهنی های کنترلی، گیمهای ویدئویی، هر چیزی که روشن و خاموش شده، سر و صدا کند و حداقل برای کار کردن به شش باتری نیاز داشته باشد.

گل و گیاه:

یک زن از شوهرش میخواهد وقتی مسافرت است به گل ها آب دهد. مرد به گلها آب میدهد. زن پنج روز بعد به خانه ای پر از گلها و گیاهان پژمرده برمیگردد. کسی نمیداند چرا این اتفاق افتاده است.

سبیل:

بعضی از مردان مانند هرکول پوآرو با سیبیل خوش تیپ میشوند. هیچ زنی وجود ندارد که با سبیل زیبا بنظر برسد.

اسامی مستعار:

اگر سارا، نازنین، عسل و رویا با هم بیرون بروند، همدیگر را سارا، نازنین، عسل و رویا صدا خواهند زند. اگر بابک، سامان، آرش و مهرداد با هم بیرون بروند، همدیگر را گودزیلا، بادام زمینی، تانکر و لاک پشت صدا خواهند زد.

موقع دریافت صورت حساب هر کدام 10 هزار تومان روی میز میگذارند. وقتی دختران صورت حساب را دریافت میکنند، ماشین حسابهای جیبی خود را بیرون می آورند.

پول:

یک مرد 2000 هزار تومان برای یک جنس 1000 تومانی مورد نیازش می پردازد. یک زن

1000 تومان برای یک جنس 2000 تومانی که نیازی به آن ندارد می پردازد.

بگو مگوها:

حرف آخر را در جر و بحث ها زنان میزنند. هر چیزی که یک مرد بعد از آن بگوید، شروع یک بگو مگوی

دیگر خواهد بود.

 

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

 


نوشته های دیگران()

دلتنگی

کیهان :: چهارشنبه 85/9/8 ساعت 10:31 عصر

از بس که آسمان دل ابری ست

                              تمام خاطراتم نمناک شده است

نمی دانم چرا..

                   شاید چون دیگرقرار نیست بین ما دیداری باشد

ثانیه ها

     اه ثانیه های خاکستری

             لحظه های کبود

                            لحظه های کند

اه... دیگر ...!

مدتهاست که خردشده‌هایم را جمع می‌کنم

ظاهرا همه چیز مثل اولش می‌شود

به جز یک چیز

            عشق را پیدا نمی‌کنم

آن عشقی که نخواهد تو را خرد کند

بلکه بسازدت از آغاز  از اول

خیلی وقت است که دلم برای عشق تنگ شده است.

همان عشقی که بین انارهای خانه مادربزرگم زندگی می‌کند

همان عشقی که لابلای نمازهای خانه آن‌ها نفس می‌کشد

دلم میخواهد گاهی پروانه‌های کوچک خانه‌شان باشم

خوشا به حال آن روزها

خوشا به حال آن روزهای سبز روشن آبی صاف

روزهایی که همیشه عشق خودنمایی می‌کرد

عشق بود و عشق بود و عشق و بالیدن و به آسمان رسیدن.

لحظه فکر کردن هم وجود داشت .

لحظه با خود بودن لحظه اوج گرفتن

لحظه های ناب کودکی بوی خوش مادر بزرگی

آه که چقدر دلم برای آن لحظه ها  تنگ شده

دلم برای خنده های از ته دل دلم برای صفای برق چشمان

آری صفا صداقت صمیمیت یکرنگی

دلم برای عشقتنگ شده دلم برای عشق تنگ شده است...

 

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

 


نوشته های دیگران()

من هنوز زنده ام

کیهان :: چهارشنبه 85/9/8 ساعت 10:31 عصر


نوشته های دیگران()

لحظه ها

کیهان :: چهارشنبه 85/9/8 ساعت 10:31 عصر

لحظه ها در گذرند

لحظه ها هم به شتاب از پی هم می گذرند

هر نفس فرصت سبزی است که بر باد رود

یا به افسوس زمانی که گذشت

یا در اندیشه فردایی دور یا در اندوه ندانستن ها

و به هر جاذبه دل بستن ها

در حصاری که به دور تن خود ساخته ایم

همه در فاصله ها مشغله ها غرق شدیم

چه بسا ثانیه هایی که به غفلت بگذشت

چه بسا ثانیه هایی که در آن

می شد از تجربه لبریز شویم

می شد از تلخی تکرار به ”گذشتن و ماندن“ برسیم

اندکی هم در ”همین اکنون“ اندیشه کنیم

لحظه ای سبز که دیروز به فکرش بودیم

فرصتی است که گر رفت، دگر باره نمی آید باز

اندیشه خوب من اندیشه..!!!

 

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

 


نوشته های دیگران()

دستهای ظریفش تو دست مادر...

کیهان :: چهارشنبه 85/9/8 ساعت 12:55 صبح

به نام تو ای تنها امید نا امیدان

شاخه ای تکیده؛ گل ارکیده با چشمای خسته ؛ لبهای بسته
غم توی چشماش آروم نشسته شکوفه شادیش از هم گسسته آه
آشنای درده؛ خورشیدش سرده؛ تو قلب سردش غم لونه کرده
مهتاب عمرش در پشت پرده؛ هر ماه سالش پائیز سرده آه
دستای ظریفش تو دست مادر؛ پیکر نحیفش چون گل پرپر از محنت و درد آروم نداره ؛
سایه سیاهی رو بخت شومش؛ ارکیده تنهاست زیر هجومش طوفان درد پایون نداره...
دست من و تو می تونه با هم قصری بسازه با رنگ شبنم
شکوفه ای که غمگین و سرده ؛ گل ارکیدست نمیره کم کم
بیا نذاریم گل ارکیده ؛ گلی که چهرش پاک و سپیده
که توی پائیز شاخه بیده ؛ بهار ندیده ؛ بمیره کم کم

چرا بچه های معصوم باید درد و رنج رو تحمل کنن؟برای تقاص کدام گناه نکرده؟... به خودم امید میدم که خدا با این همه مهربونی حتما حواسش به این موجودات پاک و بی آزار هست و هواشونو داره ?حتما حکمتی بوده...

 برای کودکان سرطانی دعا کنیم


نوشته های دیگران()

غم آشناست...

کیهان :: چهارشنبه 85/9/8 ساعت 12:55 صبح

هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی

از این زمانه دلم سیر می شود گاهی...

اینو با خودم زمزمه میکنم ?پارسا با تعجب به من نگاه میکنه شاید اصلا متوجه نمیشه من چی میگم ولی بچه ها ناراحتی رو زود حس میکنن?با خودم میگم چقدر بی رحمم که دارم ناراحتی هامو با این طفل معصوم قسمت میکنم. لبنخد تلخی میزنم پارسا خیالش راحت میشه که چیز مهمی نیست سرشو میندازه پایین و سرگرم بازیش میشه ?تو دلم بهش میگم عزیزکم امیدوارم هیچ وقت غم سراغت نیاد...

  

التماس دعا                                                                      


نوشته های دیگران()

روز تولد=یاد آوری داشتن دوستانی دوست داشتنی

کیهان :: چهارشنبه 85/9/8 ساعت 12:55 صبح

تا روز قبل از تولدم وقتی دوستان و آشنایان نزدیک شدن این روز رو بهم یاد آوری میکردن با زدن یه لبخند وانمود میکردم که خوشحالم ولی در حقیقت هیچ احساس خاصی نسبت به این روز نداشتم به نظرم تنها اتفاق خاصی که تو این روز برام میافتاد این بود که یه سال به سنم اضافه میشد , همین و بس.

تا اینکه روز تولدم رسید اون روز با اولین پیام تبریکی که صبح زود از یه دوست بهم رسید حس غریبی پیدا کردم این حس با تبریک دیگر دوستان در طول روز قوت گرفت کم کم به خودم اومدم دیدم واقعا خوشحالم, خوشحالم وقتی میبینم کسانی روز تولد من یادشونه , کسانی که حتی فکرش رو هم نمیکردم

هدیه هایی که گرفتم برام خیلی ارزشمند بودند از اکانت اینترنت گرفته,  تا چند تا گل قشنگ اینترنتی, و تبریکات اینترنتی, تا...

دوست دارم از بعضی از دوستان تشکر کنم بخاطر محبتی که بهم داشتند و بخاطر یاد آوری حس قشنگ دوستی.

نیکای خوبم(اولین تبریک در روز تولدم رو از تو دریافت کردم), نگین گلم, مهتاب عزیزم, حمیده مهربانم, فرزانه(تو برام مثل یه خواهر میمونی, من واقعا هنوز نمیدونم چطوری هر سال روز تولد این دوست بی معرفت یادت میمونه , شاید به خاطر دل پاک و مهربونیه که داری), ریحانه خوب و دوست داشتنی و با معرفتم(هدیه تو یکی از بهترین هدیه هایی بود که تا حالا گرفته بودم, کاش میدونستی چقدر خوشحالم کردی), یاس خاکی عزیزم (ممنون از اینکه تو اون مکان مقدس به یادم بودی و برام دعا کردی) و

پریسا(در مورد تو چی باید بگم؟جزء اینکه جزءی از منی, جزءاینکه یکی از عزیزترین کسانی هستی که تو زندگی دارم...)

دوست عزیزی روی هدیه ی قشنگش این شعر رو برام به یادگار گذاشته بود:

دل من دیر زمانی است

 که می پندارد

دوستی نیز گلی است

 مثل نیلوفر و یاس...

به نظر شما اینها فراموش شدنیه؟من که فکر نمیکنم


نوشته های دیگران()

<      1   2   3   4   5      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ظرفیت خواستن
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
آهنگ جوانی-عاشقانه
کیهان
Link to Us!

آهنگ جوانی-عاشقانه

Hit
مجوع بازدیدها: 26708 بازدید

امروز: 3 بازدید

دیروز: 1 بازدید

Archive


آرشیو نوشته های کیهان
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
بهار 1386
پاییز 1385

LOGO LISTS


In yahoo

یــــاهـو

My music

Submit mail