به نام تو ای مهربانترین
چند روز پیش تو یکی از مجلات داستان لطیف و تاثیر گذاری خوندم ?اینجا مینویسم تا دیگران هم لذت ببرن
مرد نجوا کرد?خدایا با من حرف بزن ...پرنده شروع کرد به خواندن? اما مرد نشنید.مرد فریاد زد خدایا با من حرف بزن!رعد در پهنای آسمان غرید?اما مرد گوش نکرد.مرد به جستجوی خدا پرداخت و گفت:خدایا?به من اجازه بده تا تو را ببینم ?ستاره ها به روشنی درخشیدند اما مرد توجهی نکرد.مرد با فریاد گفت:خدایا به من معجره ای نشان بده و یک زندگی تازه آغاز شد(موجودی متولد شد) اما مرد پی نبرد .
مرد به گریه افتاد و از روی نا امیدی فریاد زد? خدایا مرا لمس کن و اجازه بده بدانم که اینجا هستی پس خدا پایین آمد و مرد را لمس کرد اما مرد پروانه را از خود راند و دور شد.
به خاطر داشته باش هرگز از نعمات خدا و برکاتش دوری نکن.شاید برکات خدا به شکلی که انتظارش را نداری بر تو ظاهرشود ?پس در اطرافت به دقت بنگرو برکات خود را پاس دار.