یک نفس ای پیک سحری/ بر سر کویش کن گذری / گو که ز هجرش به فغانم به فغانم
ای که به عشقت زنده منم /گفتی از عشقت دم نزم/ من نتوانم نتوانم نتوانم
من غرق گناهم / تو عذر گناهی / روز شبم را تو چو مهری و چو ماهی
چه شود گر مرا رهانی ز سیاهی ؟
ما را به جرم عاشقی مواخذه می کنند .... و تو چه دانی که عشق چیست ؟
مدت زیادی بود که از احکام ارتباط با خدا برای همه و خودم نوشتم ، نوشتم که خوب باشید و از فرصتها استفاده و راه درست را انتخاب کنید و به خدایی که در این نزیکی است تقرب بجویید. مدت زیادی بود که نوشته های زیبایی که شنیده بودم را می نوشتم نوشته هایی که در واقع با بازی با کلمات زیبا می نمود . مدتها گذشت تا فهمیدم همه آنها خیالی باطل بود.
این بار می خواهم از لیلی و مجنون بنویسم از شیرین و فرهاد از عشق بنویسم ....
این بار اماده ام تا بگویم که بهشت و جهنم را فراموش کنید و به سوی شیرین ترین لذت بشتابید! لذتی که برای آن خلق شدیم. عشق اما نه خودخواهی ، عشق و فنا . و فقط جرعه ای از آن کافی است تا تمام نوشته های پرمعنای دیروز بی معنی گردد.
نیامده تا سخت و سنگین و زیبا بنویسم آماده ام تا ساده و خودمانی اما از عمق وجود بنویسم . اماده ام تا بعضی کلمات سنگین را که وجود ناچیز من و انسانهای دیگر گاهی حس و گاهی فراموش می کنند را معنا کنم. تا این کلمات را به خاطر بسپاریم
می دانم کار بسیار سختی است اما امیدوارم همان کسی که هر که را بخواهد هدایت می کند مرا کمک خواهد کرد
برایم دعا کنید
چون باده بجوشم /در جوش و خروشم / من سر زلفت به دو عالم نفروشم
**********
پاورقی :
متن زیر فکر شروع وبلاگ بود که در وبلاگ قبلی نیز موجود است