تا روز قبل از تولدم وقتی دوستان و آشنایان نزدیک شدن این روز رو بهم یاد آوری میکردن با زدن یه لبخند وانمود میکردم که خوشحالم ولی در حقیقت هیچ احساس خاصی نسبت به این روز نداشتم به نظرم تنها اتفاق خاصی که تو این روز برام میافتاد این بود که یه سال به سنم اضافه میشد , همین و بس.
تا اینکه روز تولدم رسید اون روز با اولین پیام تبریکی که صبح زود از یه دوست بهم رسید حس غریبی پیدا کردم این حس با تبریک دیگر دوستان در طول روز قوت گرفت کم کم به خودم اومدم دیدم واقعا خوشحالم, خوشحالم وقتی میبینم کسانی روز تولد من یادشونه , کسانی که حتی فکرش رو هم نمیکردم
هدیه هایی که گرفتم برام خیلی ارزشمند بودند از اکانت اینترنت
گرفته, تا چند تا گل قشنگ اینترنتی
, و تبریکات اینترنتی
, تا...
دوست دارم از بعضی از دوستان تشکر کنم بخاطر محبتی که بهم داشتند و بخاطر یاد آوری حس قشنگ دوستی.
نیکای خوبم(اولین تبریک در روز تولدم رو از تو دریافت کردم), نگین گلم, مهتاب عزیزم, حمیده مهربانم, فرزانه(تو برام مثل یه خواهر میمونی, من واقعا هنوز نمیدونم چطوری هر سال روز تولد این دوست بی معرفت
یادت میمونه , شاید به خاطر دل پاک و مهربونیه که داری
), ریحانه خوب و دوست داشتنی و با معرفتم(هدیه تو یکی از بهترین هدیه هایی بود که تا حالا گرفته بودم, کاش میدونستی چقدر خوشحالم کردی
), یاس خاکی عزیزم (ممنون از اینکه تو اون مکان مقدس به یادم بودی و برام دعا کردی) و
پریسا(در مورد تو چی باید بگم؟جزء اینکه جزءی از منی, جزءاینکه یکی از عزیزترین کسانی هستی که تو زندگی دارم...)
دوست عزیزی روی هدیه ی قشنگش این شعر رو برام به یادگار گذاشته بود:
دل من دیر زمانی است
که می پندارد
دوستی نیز گلی است
مثل نیلوفر و یاس...
به نظر شما اینها فراموش شدنیه؟من که فکر نمیکنم